مهتابمهتاب، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

نازگل من

ماجراهای موشی

  یک روز موشی دُم مامانش را گرفته بود و دنبالش می دوید. رسیدند به تپه ی خاکی. باد خاک ها را از نوک تپه، سر می داد پائین. خاک ها سُر بازی می کردند. موشی خندید. دم مامان موشی را کشید و گفت: « مامان موشی! منم بازی، منم بازی! » مامان موشی گفت: « باشه. برو بازی! منم می رم و زودی بر می گردم. » موشی از تپه رفت بالا. خاک ها زیر پایش سر می خوردند پائین، اما موشی باز هم رفت بالا. رسید نوک تپه. دمش را کشید روی خاک و گفت: « به به، چه نرم و گرمی! » و آمد بنشیند که دمش گیر کرد زیر پایش. موشی قِل خورد پائین قِل قِل قِل ... موشی رسید پائین. خاکی بود. چشمش می سوخت. یه چیزی توی چشمش رفته بود. موشی گفت: «...
7 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نازگل من می باشد